روز چهارشنبه دهم آبان هزاو سیصد و نود و یک به سمت اصفهان حرکت کردیم، ولی تاریخ سفرمان برمیگردد به یک ماه قبل، وقتی که برای تعطیلات پاییزی برنامه ریزی میکردیم. مثل همیشه با اعضای خانواده دور هم نشسته بودیم و رایزنی میکردیم، معمولا قبل سفر، جاهای مختلفی مطرح میشد و بر اساس نکات مثبتی که به نظر همه میرسید انتخاب میکردیم. این بار اصفهان انتخاب شد. چندین بار از سایت هتلیار رزرو کرد بودیم و این بار نیز. وقتی عکس و مشخصات هتلها رو میدیدیم، هتل عباسی خودنمایی کرد و برگزیده شد. از لحظهای که وارد جاده شدیم شروع کردم به عکس انداختن، هر فریم از آسمان مثل یک تابلوی زیبای نقاشی بود. بعد از ظهر رسیدیم به نصف جهان. ورودی شهر شلوغ بود، تعطیلات عید-غدیر- افراد زیادی رو به خیابان کشانده بود. حال و هوای جشن کاملا حس میشد. به سمت خیابان آمادگاه رفتیم، این اسم به دلیل استفادهی هتل کنونی به عنوان آمادگاه پادگان اصفهان در سالهایی نه چندان دور هنوز باقی است و آن روزها رو یادآوری میکند. بعد از عبور از چند خیابان و چهارباغ سرانجام رسیدیم: مهمانسرای عباسی. هنوز این حس را نداشتم که پا به کاروانسرایی میگذارم که خشت خشت آجرها، کاشیها و تزئیناتش شاهد داستانهای سفراند. ماشین را از رمپ پارکینگ داخل بردیم و با آسانسور وارد لابی شدیم. اینجا دنیایی متفاوت از بیرون بود، سرسرایی مجلل و باشکوه و مقابل درب ورودی اصلی منظرهای بود؛ گویی نمایی از بهشت، درست پس از جهنم شهر. وقتی وارد حیاط مرکزی شدم، سفری کردم به دوران کودکی؛ آن روزها سریالی میدیدم به نام "هشت بهشت" از قصههای جاری در یک کاروانسرا، که هر شب راوی داستان از سفرها و ماجراهای سفرش میگفت. همه در حیاط مرکزی کاروانسرا به دور آتش حلق میزندند و تا صبح، نه از گرمای آتش، که از سفر پختهتر میشدند؛ بسیار سفر باید... حیاط مربع شکل، با اتاقکهای یک و دو طبقهی اطرافش، با تزئینات اصیل ایرانی و رنگ سفید؛ آبی زلال جاری در نهر فرشادی، گلها و گیاهان؛ همه و همه یاد زندگی شهری را کمرنگ میئکرد. این فضا آنقدر دلچسب و دوست داشتنی بود که نمیخواستیم از دستش بدهیم. از میان یکی از این حجرهها راهی به سوی ساختمان مجاور باز میشود که جدای از این ساختمان، مدرن و امروزی است. با نمای از آجر و محوطهای سرسبز و زیبا. چمدانها را داخل اتاق گذاشتیم و برگشتیم به حیاط، ساعتهایی که کنار نهر به گفت و شنود و خنده گذشت، خاطرهای شیرین شد. پس از کمی استراحت گشتی در اطراف زدیم : مدرسهی کنار هتل، بازار هنرهای دستی، چهار باغ و هشت بهشت. بناهای خشتی، آجری، با تزئینات کاشی؛ گویی با گِل آدمیت من بسیار عجین شده است. حالا هم که به عکسهای آن روزها مینگرم، بخشی از وجودم در گوشه و کنار آجرکاریها جامانده است. روز بعد، در تالار فیروزه که ظاهرش همچون ساختمان محل اقامتمان مدرن بود ولی داخلش رنگ و بوی معماری اصیل ایرانی داشت، صبحانه خوردیم. از پلهکانی مارپیچ پایین رفتیم و از دیوارهی آجری ورودی فاصله گرفتیم. نقوش هندسی با ترکیب رنگ طلایی و فیروزهای، در دیوارها و سقف، نردههای چوبی کار دست استادکاران، چاشتی متفاوت را در خاطرم ثبت کرد و روزی دیگر را در نصف جهان آغاز کردیم. پیاده به سمت نقش جهان راه افتادیم و در راه لابهلای گیاهانِ میان بولوارها قدم زدیم و مشاعره کردیم و خاطره ساختیم. وقتی از بالای عمارت عالی قاپو صحن نقش جهان را میدیدم، حس کردم که سلطانی هستم از عهد صفویه و نظارهگر بازی چوگانم! نجوای زندگی از بازار و حجرهها به گوش میرسید و صدای چرخِ کالسکهها، سم اسبها روی سنگفرش هنوز در گوشم است. وقتی درصحن اصلی مسجد سرم را به سوی گنبد بلند کردم، همراه با پرتو نور از زمین بلند شدم، سبک اوج گرفتم، آرام شدم؛ خالی شدم، نزدیک شدم به خاک وجودم. برای صرف ناهار به هتل برگشتیم و این بار در رستوران مجلل ساختمان اصلی، در سالنی بزرگ، آیینهکاری شده همراه با گچبری و تذهیب و نقاشی بودیم. از پنجرههای سالن حیاط پیدا بود و نور با شکلهای هندسی و رنگارنگ روی میزمان میتابید. سفرهای رنگارنگ پیش رویمان بود، مملو از خوراک و رنگ و شکل و نور. برای استراحت به سرسرای اصلی برگشتیم ودر نیم طبقهی مشرف به حیاط نشستیم. میان ما و بهشت مرکزی پنجرهای به غایت زیبا، با فرم هندسی و بخشبندی اسلیمی قرار داشت و آنسوی پنجره؛ گنبدی فیروزهای، پر نقش و نگار، سربلند و مقتدر نظارهگر رفت و آمدها بود. تصویر زیبای روز جایش را به شب داد، ولی نه تاریک؛ پر از نور و رنگ و هیاهو. حیاط پر شده بود از کسانی که کنار نهر و گل نشسته بودند و سفارش چای و آش میدادند . افرادی ملبس به پوششِ گذشتگان با سینیهایی کارِ دست استادکاران، آن میان در رفت و آمد بودند. پس از تاریکی رفتیم به سمت زاینده رود که آن روزها البته نه تنها زاینده نبود که رود نیز هم. بر روی بستری از خاک که در گذشته صدای جریان زندگی داشت قدم زدیم. سرد و بی روح شده بود، دلم گرفت. عید غدیر نزدیک بود، شور جشن در دل همه موج میزد، علیرغم سردی هوا، مردم پر از جنب و جوش بودند. به هتل برگشتیم، شلوغ تر شده بود. صدای خنده و شادی، آب روان داخل نهر، نور زرد روی درختان سبز و گنبد فیروزهای، همه و همه خیرهکننده بود و دلچسب. کمی کنار نهر نشستیم و چای سفارش دادیم و مردی ردا پوشیده و شال بر کمر، همهی استکانها را در یک دست آورد؛ به یاد قهوهخانههای قدیم افتادم و هنرنمایی قهوهچی. صبح روز بعد از پلههای سرسرای اصلی بالا رفتیم از راهروی باشکوهی گذشتیم، سراسر گچبری و وارد سالنی شدیم پر از نقش و نگار. پنجرههای چوبی، هنرِ دست استادکارانی که شاید دیگر تکرار نشوند. آیینهکاریهای چشم نواز؛ همه و همه طعم صبحانهی آن روز را ماندگار کرد. از هر گوشهی مجموعه جریان زندگی و شور و تکاپو به چشم میخورد: افرادی که در سرسرای اصلی نشسته بودند و برنامهی سفر را مرور میکردند؛ آنان که در نیم طبقهی بالا با میهانان خارجی خود مشغول گپ و گفت بوده و دیگرانی که در بهشت مرکزی صدای پسزمینهی آب را در کنار هوای تازه و منظرِ گل و گیاه و درخت داشتند. ما نیز همراه آنان شده بودیم و در این ثبتِ دقایق شریک. تمامی لحظات این سفر برایم واضح و روشن است، آنقدر که گویی همین دیروز بود که در قلب تپندهی عهد صفوی قدم زدم و جای جایش را از ته دل؛ سیر؛ تماشا کردم و به خاطر سپردم. از روزی که وارد بلوار ورودی شهر شدم تا وقتی که پس از دیدن نقش جهان، عالیقاپو، مسجد و بازار و مدرسه، هشت بهشت، سی و سه پل، چهل ستون، منار جنبان، محلهی جلفا، کلیسای وانک و حتا گورستان تخته پولاد؛ که مزارها نیز پر نقش و نگار بود؛ اصفهان را بدرود گفتم و به سوی تهران حرکت کردم. اما هنوز میدانم که بسیار سفر باید... پاییز 1393 خورشیدی
هتل پنج ستاره- بازسازی بسیار ارزنده ی یک بنای قدیمی با کابری مشابه (کاروانسرا)
عمارت هشت بهشت- مدرسه مادر شاه- بازارچه صنایع دستی- رستوران شهرزاد- با پیاده روی کوتاه، میدان نقش جهان
به همه ی دوستاران معماری اصیل ایرانی خصوصا معماران و هنرمندان
بهار و پاییز به نظر من بهترین زمان برای دیدن شهر زیبای اصفهان است.
متناسب میباشد. البته گمان میکنم کیفیت در اتاق های ساختمان قدیمی بهتر باشد.
با توجه به رشته ی تخصصی ام (معماری) ابتدا برآن شدم تا متنی تخصصی درباره ی این بنای ارزنده بنویسم ولی پس از مشاهده ی توضیحات کافی در سایت اصلی هتل تغییر عقیده داده و متن خود را در قالب سفرنامه ای کوتاه با تکیه بر جزییات ساختمانی و هنری مجموعه نگاشتم.